سلام عزیزدلم .دختر نازنینم بعد از چند ماه وقفه دوباره من اومدم دخترکم بعد از اون اتفاق که برای وبلاگت افتاد دیگه حوصله نوشتن نداشتم ولی الان تصمیم گرفتم بیام و برات بنویسم آخه شیرین کاریات داره شروع میشه و خیلی کارهای قشنگ میکنی که من وبابایی را صدبرابر عاشق خودت میکنی .عزیزتر از جونم این مدت خیلی اتفاقا افتاد که هم شیرین بودن و هم تلخ.از تلخی ها دوست ندارم حرف بزنم از اتفاقات شیرین برات بگم که بزرگترینش عقد خاله بود که تیرماه با آقا احمد زن و شوهر شدن که تو بهش میگی عمو احمد و خیلی هم دوستش داری روزای اول همه میفهمیدن به احمد حسودی میکنی و نمیذاری دست خاله را بگیره ولی بعدش به این وضعیت عادت کردی. راستی خونمون را هم عوض کردیم و تو...