دیانادیانا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

دیانا

درد ودل هاي شبانه

سلام عروسک قشنگم امشب بي خوابي زده به سرم ،تو وبابايي راحت خوابيديد ولي من هنوز خوابم نبرده .فکر مسافرت فردا که بابا همراهمون نيست ديوونم کرده امشب کلي گريه کردم ولي ميدونم فايده نداره وبابايي نميتونه بياد از يه طرف دلم برا امام رضاتنگ شده ودوست دارم برم مشهد واز يه طرف دوري از بابايي عذابم ميده نميدونم چکار کنم. اين اولين مسافرتيه که بابا همراهم نيست خدا کنه امام رضا کمکم کنه تا بتونم اين دوري را تحمل کنم. عشق من نفس کشيدن بدون تو چطور ممکنه؟؟؟؟؟  
12 آبان 1392

عشق من

سلام عزيزدلم  امروز اولين بارون سال 92 داره ميباره خدارا شکر که يه بارديگه  بارون را ديديم وسه تايي سالم وخوشبخت کنار هم هستيم.راستي جيگر مامان وبابا يادم رفت از تولد دوسالگيت بگم، برا تولدت يه جشن کوچيک خونه مامان جون گرفتيم که خاله با 3تا از دختراش واوناهم با بچه هاشون وعمو احمد مهمونامون بودن نهار مرغ شکم پر و مرغ سرخ کرده درست کرديم با مخلفات وبعداز نهار هم شيريني وشربت وميوه پذيرايي کرديم وعصرهم کيک تولدت را اورديم که يه گيتار بود وبعد هم کادو هايي را که برات خريده بوديم بهت داديم خيلي بهمون خوش گذشت به تو هم خوش گذشت. دخترکم فردا ظهر من وتو ودايي پيمان ومامان جون وخاله وعمو احمد ميريم مشهد به بابايي مرخصي ندادن که اونم ...
11 آبان 1392

سلام عروسکم

سلام عزیزدلم .دختر نازنینم بعد از چند ماه وقفه دوباره من اومدم دخترکم بعد از اون اتفاق که برای وبلاگت افتاد دیگه حوصله نوشتن نداشتم ولی الان تصمیم گرفتم بیام و برات بنویسم آخه شیرین کاریات داره شروع میشه و خیلی کارهای قشنگ میکنی که من وبابایی را صدبرابر عاشق خودت میکنی .عزیزتر از جونم این مدت خیلی اتفاقا افتاد که هم شیرین بودن و هم تلخ.از تلخی ها دوست ندارم حرف بزنم از اتفاقات شیرین برات بگم که بزرگترینش عقد خاله بود که تیرماه با آقا احمد زن و شوهر شدن که تو بهش میگی عمو احمد و خیلی هم دوستش داری روزای اول همه میفهمیدن به احمد حسودی میکنی و نمیذاری دست خاله را بگیره ولی بعدش به این وضعیت عادت کردی. راستی خونمون را هم عوض کردیم و تو...
6 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دیانا می باشد