عشق من
سلام عزيزدلم امروز اولين بارون سال 92 داره ميباره خدارا شکر که يه بارديگه بارون را ديديم وسه تايي سالم وخوشبخت کنار هم هستيم.راستي جيگر مامان وبابا يادم رفت از تولد دوسالگيت بگم، برا تولدت يه جشن کوچيک خونه مامان جون گرفتيم که خاله با 3تا از دختراش واوناهم با بچه هاشون وعمو احمد مهمونامون بودن نهار مرغ شکم پر و مرغ سرخ کرده درست کرديم با مخلفات وبعداز نهار هم شيريني وشربت وميوه پذيرايي کرديم وعصرهم کيک تولدت را اورديم که يه گيتار بود وبعد هم کادو هايي را که برات خريده بوديم بهت داديم خيلي بهمون خوش گذشت به تو هم خوش گذشت.
دخترکم فردا ظهر من وتو ودايي پيمان ومامان جون وخاله وعمو احمد ميريم مشهد به بابايي مرخصي ندادن که اونم باهامون بياد بخاطر همين من از رفتنمون زياد خوشحال نيستم چون ميدونم بدون بابايي بهم خوش نميگذره ازيه طرف هم نگران بابايي ام که اين چندروز تنهاست.خداکنه به بابايي اين روزها سخت نگذره
دخترم چندتا عکس ازت دارم که اگه سرعت اينترنت بالا باشه برات آپلود ميکنم.
دوستت داريم اميد من وبابا